معلم زمان - دل نوشته های شخصی آنچه نیاموختم از اوستاد -- سیلی ایام بمن یاد داد درباره وبلاگ مطالب اخیر آرشیو وبلاگ نویسندگان پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]() مطلب بسیار جالبی یکی از
دوستان برایم ارسال کرد که حیفم اومد تو این صفحه نباشه . . . به
ما گفتند باید بازی کنید نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : وقتی پرنده ای زنده است.. مورچه ها را می خورد! وقتی میمیرد.. مورچه ها او را می خورند! زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند.. در زندگی کسی را تحقیر یا آزار نکنیم. شاید امروز قدرتمند باشیم.. اما یادمان باشد. زمان از ما قدرتمندتر است!!! یک درخت میلیونها چوب کبریت را میسازد.. اما وقتی زمانش برسد.. فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافیست.. پس خوب باشیم و خوبی کنیم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : عیدتون مبارک در حقیقت عید واقعی مال اونائیه که پایان سالشونو جشن میگیرن(برای من که سال خیلی خوبی بود)، نه شروع سالی که ازش بیخبرن. پس مبارک باشه سال گذشتتون و آروز دارم سال جدید براتون پر از شادی و رشد و پیشرفت باشه. از اونجائیکه آینده صرفا یک معماست و هرکدوم از ما آدما به جز قرار گرفتن در جای خودمون و فکر کردن و عمل کردن به وظایف خودمون هیچ کاری برای آینده نمیتونیم انجام بدیم، در آغاز سال جدید هرکس به نسبت آرزوها و اهدافش دعا میکنه . منم دوست دارم تا تو دعاهام چیزای خوب از خدا بخوام ولی یه واقعیت وجود داره و اون اینه که بعضی وقتا از نگاه دستور زبان یا گرامری، دعاها چیزی نیست جز صرف کردن آینده واژه "ای کاش". واسه همین میگم خدایا، .... · کمکم کن تا دور و برمو پر کنم از آدمای بی نیاز از تعریف و تمجید دیگران · بدبختی نباشم که مردم خوشبختم بدونن · سعی نکنم آدمهای خوب رو پیدا کنم به جاش دنبال خوبی تو آدمها باشم و جای رد کردن آدمهای بد سعی کنم بدی آدمها رو رد کنم و نادیده بگیرم، چون هیچکس کامل نیست · کمک کن تا نرنجم و نرنجانم · اینقدر انسان باشم که بتونم بگم اشتباه کردم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : در نواختن اهنگ زندگی هرچه از نت سکوت دور شوی، چنگ بیشتر بر دلت خواهند زد. سکوت تمرین گفتنی های نگفتنی است. سکوت دعا برای هلاکت ظالم است در وقت ظلم. سکوت شرم است وقت گناه و بغض است وقت بی تقصیری و بیگناهی مظلوم. سکوت گاهی سراسر فریاد است و فریاد هیچگاه سکوت نیست. سکوت در وقت شهادت عین دروغ است و نشانه مرگ غیرت و شرف. سکوت را میتوان خرید یا فروخت . حق السکوت سکوت دوست به وقت دروغ اوج آزار است. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : سکوت هرکز اشتباه نمیکند و هرچه طولانی تر باشد ، بهتر قضاوت میکند . . . هیچگاه به گستاخی دیگران پاسخ ندهید کسانی که در برابر شما کستاخی میکنند درواقع چهره خود را نمایش میدهند نه شمارا. به دل نگیرید و بگذرید نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شاید آدم نباشم اما در خدایی تو شکی نیست و من بنده توام شاید عاقل نباشم اما درایت تو کامل است ، پس مدارا کن بامن شاید عاشق نباشم اما گذران عمرم ثابت کرد که معشوق توام، کمکم کن تا عشق بازی ات را درک کنم اگر توکلی نمی یابی رهایم مکن تو خود گفتی که وکیلی و من موکل، حمایتم کن، هدایتم کن در یافتن خود تو پایم را ببند تا بیراها را راه نرود توچشمهایم را بشوی تا بودنت را نظاره کند تو زبان شکرم بگشا تودستم بگیر تا دست کم نگیرندم، آنک میبینی که آدم شدم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : · باید پذیرفت و ﻗﺎنع بود که بعضی چیزا ﻗﺴﻤﺖ ما نیست،امید وارم دل ﻣﺎﻝﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺭ نداشته باشیم · نامردی تنها کاریه که هیچ سرمایه اولیه نمیخواد · خائــــــــن بودن کار راحتیــــــــه! یه کار سختــــ تر…مثل وفــــــــــادار بودن رو امتحان کنیمـ! · متاسفم که بعضیها مزه عشـــــــق را از دست آدمایی می چشن،که همیشه در شک دروغ بودنش میمانند · احترام گذاشتن به بعضیا، مثه تکون دادن پارچه ی قرمز جلوی گاوه! · جلوی کوه داد بزنی “محبت” بر میگردد “محبت”!،چدر خوبه از سنگ کمتر نباشیم · مشکل از خود ماست! واسه کسی که یه قدم واسمون برمی داره، دو کیلومتر پیاده می ریم. . . · امــــــــان از روزی که یــــــــه ۲زاری, خـــودشو تــــراول فــــــــــرض کنـــــه! · بعضیا لازمه کنارت نباشن. . !کنارت که باشن تنهاتری. . ! · گاهی وقتا لازمه از گوشیمون بشنویم…مشترک مورد نظر آدم نمی باشد…لطفا قطع کن… نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : من ادوارد ادیش هستم که برای شما مینویسم، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایهای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج میشوم! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت. یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال میکردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایهای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر میکردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست. من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم. راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم. بعضی وقتها با تمام وجود هوس میکردم برای دختر مورد علاقه ام هدیهای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباختهترین عاشقها، فروشگاهها میشد!! کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیهای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقهام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد. روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم: هیس، از امروز دیگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است... و زندگی جدید من آغاز شد… من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم، باید به خودم و تمام آدمها ثابت میکردم کسی هستم. شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید... دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود. روزها میگذشت، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر میشد، راستش من تنها در پی ثروت نبودم، دلم میخواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دور و برم را وادار به احترام میکرد و من چه خوش خیال بودم، خیال میکردم آنها دارند به من احترام میگذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود. آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمیکردم در گوشهای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم! به هر جا میرسیدم باز راضی نمیشدم بیشتر میخواستم، به هر پله که میرسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را میخواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم، لذتش را ببرم و بعد پله بعدی، من فقط شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمیدانستم! اوایل خیلی هم تنها نبودم، آدمهای زیادی بودند که دلشان میخواست به من نزدیکتر باشند، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست از روز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد. من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خندهدار و شاید گریهدارش اینجاست هیچکس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه میکردند: خدای من، این دگر چه مرد خوشبختیست! و کاش اینطور بود... و باز روزها گذشت، آسایش دوش به دوش زندگیم راه میرفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود؟ ایام جوانی خیال میکردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده میکند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمیدانم چرا آرزوهای مرا براورده نکرد... کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنهای ساحل راه میرفتم تا غلفلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش میکرد. کاش وقتهایی که برف میآمد من هم گوله ای از برف میساختم و یواشکی کسی را نشانه میگرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها میدویدم. کاش بعضی وقتها بیچتر زیر باران راه می رفتم، سوت میزدم، شعر میخواندم. کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم، وقتهایی که بغضم میگرفت یک دل سیر گریه میکردم و وقت شادیم قهقهه خندههایم دنیا را میگرفت... کاش من هم میتوانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را میگفتم... کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی میکردم، بیشتر گوش میکردم، بهتر نگاهشان میکردم... شاید باورتان نشود، من هنوز هم نمیدانم چگونه میشود ابراز عشق کرد، حتی نمیدانم عشق چیست، چه حسیست تنها میدانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی میکردم، بهتر از اینها میمردم. من تنها میدانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر میکند. درست است که میگویند با عشق قلب سریعتر میزند، رنگ آدم بیهوا می پرد، حس از دست و پای آدم میرود اما همانها میگویند عشق اعجاز زندگیست، کاش من هم از این معجزه چیزی میفهمیدم... کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ! درون گوشم زمزمه کند دوستم بدارد، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی، چیزی از این دنیا، از این روزها کم میشود. راستی من کجای دنیا بودم؟ آهای آدمها، کسی مرا یادش هست؟؟؟ اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است.... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : تعطیلات فرصت مناسبی برای بررسی عملکردهای ماست . وقتشه که کمی به سال قبل و رفتار و گفتار و کردارمان فکر کنیم و تفکرات خودمان که منشا بروز کارهایمان است را بررسی کنیم . خیلی ها دعوتمون میکنن (نصیحت) , که خودمونو حسایرسی کنیم و جالبه که بدانیم وقتی از این دعوت احساس تنش و داغ شدن میکنیم نشون میده که درونمون و فطرتمون میدونه داریم چه اشتباهاتی مرتکب میشیم. چه حقوقی رو زیر پا میذاریم. یه شعر از سعدی در این خصوص خوندو که پیشنهاد میکنم شما هم بخونیدش.... خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبا نتوان بافت ازین پشم که رشتیم بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم ما کشته نفسیم و بس آوخ که برآید از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است نامرد که مائیم چرا دل بسرشتیم ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم پیری و جوانی چو شب و روز برآمد ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم واماندگی اندر پس دیوار طبیعت حیفست و دریغا که در صلح بهشتیم چون مرغ برین کنگره تا کی بتوان خواند یکروز نگه کن که بر این کنگره خشتیم ما را عجب ار پشت و پناهی بود آنروز کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم باشد که عنایت برسد ورنه مپندار با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پدر بعضی وقتها این تقویم چه ضربه ای به سر آدم وارد میکنه، مثل یه پتک. پدر جان، امروز صبح دیدم که ششم اسفنده و 31 سال از روزی که قرار شد دیگه جسمت با ما نباشه، گذشته. باعث شد که امروز بیشتر به یادت باشم. این روزا زندگی یه کمی قلقلکم میده ولی تا خدا هست غمی نیست، میدونی منظورم اینه که درد فلج کننده ای نیست . دیگه یاد گرفتم به خدا هی نمیگم مشکل دارم ، به مشکلاتم میگم خدایی دارم که واسه حل شماها همیشه باهامه. میدونم دنیا اینقدر زود میگذره که به یه چشم بهم زدن میام و میبینمت واسه همینم خوشحالم. من همیشه برات دعا کردم و میکنم ، امیدم اینه که خدا بینش و توانی به من بده تا کارهایی کنم که روح تو و مامان شاد بشه و برام دعا کنید، شاید بیشتر نیاز دارم بنده های زنده خدا که دور و برم زندگی میکنن برام دعا کنن. دوست دارم خدا واسه رسوندن خیر و خوبی به بنده هاش از من استفاده کنه ، منم همه ثوابهاشو هدیه میکنم به روح تو و مادرم. فعلا ... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : امروز داشتم به این فکر میکردم که چه شوخی مضحکی(البته به نظر من اینطوریه ها) این روزها راه افتاده و دنیا رو تو ثانیه های آخرش فرض میکنن آخه که چی یکی میره برای خودش حصاری درست میکنه که زنده بمونه و یکی دیگه میره .... من فکر میکنم تو دنیایی که آدمای دور و برم نباشن (چه دوستام، چه دشمنام) هیچ علاقه ای به اقامت توش ندارم و میخوام نباشم . یه دفعه یادم اومد که من چقدر در اشتباهم اصلا قرار نیست دنیا فردا به آخر برسه قراره همین الان تموم شه آخه ناسلامتی تموم شدن دنیای من با مرگ اتفاق میافته و اونم از رگ گردن به من نزدیکتره. خدا رو شکر که این روزها یه سری افراد علیرغم میل باطنیشون تهدیدم کردن، و خیلی ها دارن گناهامو پاک میکنن، خدارو شکر که من هنوز مجبور به خیلی کارها که دوست ندارم نشدم، خدارو شکر تا به حال نونم رو از روی ریا و انجام کارهایی که باورشون ندارم به دست نیاوردم، خدارو شکر که حداقل خودم فکر میکنم این چیزایی که میگم درسته و کارایی نمیکنم که خودم میدونم نادرسته و ناحق......... برای من بهتره که فردا رو روز آخر دنیا فرض کنم، چون اون موقع است که وقتی صبح روز بعدش بیدار میشم و میبینم دنیا داره به حرکت خودش ادامه میده، مطمئن میشم که خدا مثل همه روزهای عمرم که تا بحال گذشته، به من یه فرصت دیگه داده تا اگه لایق بودم شاد زندگی کنم، به یادش باشم و اگه خیلی لیاقت داشتم به یکی از بنده هاش خدمت کنم. خلاصه اینکه چه فرقی میکنه اگه آخر دنیا بود، برمیگردم پیش خودش، اگه هم که نبود، با بهترین مخلوقاتش که آدمها هستن، به زندگی ادامه میدم. اگه یه روزی دنبال عزرائیل میگشتم، الان میمیرم واسه زندگی کردن، از همه مهمتر اینه که همه این کارها و افکار مال من نیست و اونه که داره کمکم میکنه، دستمو میگیره و راهم میبره و یه جاهایی هم واسه اینه قویتر بشم راهو نشون میده و خودشو پنهون میکنه تا من فکر کنم خودم دارم میرم. شکرت خدا نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : این مطلب از خودم نیست و به دستم رسیده و بنظرم خیلی زیبا و مهمه . پیام قشنگی با خودش داره. خدایا سرده این پایین ببین دستامو می لرزه دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه تو اون بالا من این پایین ، دوتاییمون چرا تنها ؟ اگه لیلا دلش گیره ، بگو مجنون چرا تنها ؟! بگو گاهی که دلتنگم ، ازاون بالا تو می بینی بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی
خدایا! من دلم قرصه! كسی غیر از تو با من نیست خیالت از زمین راحت، كه حتی روز روشن نیست كسی اینجا نمیبینه، كه دنیا زیر چشماته یه عمره یادمون رفته، زمین دار مكافاته فراموشم شده گاهی، كه این پایین چه ها كردم كه روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم خدایا وقت برگشتن، یه كم با من مدارا كن شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم جا كن... خدایا منو ببخش كه در كار خیر یا "جار" زدم... یا "جا" زدم...
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : هر روز صبح یه حاج آقای خوش صدایی (قبل خبر ساعت 8) میاد تو رادیو و روزی یک درس(حکمت) از نهج البلاغه رو برای شنونده ها میگه، بنظر من برنامه شیرینیه و امروز در خلال صحبتهاش (در مورد اینکه ما بعضی وقتا فکر میکنیم محور دنیائیم و هرچی میگیم و میخواهیم باید بشه) یک بیت از شعری رو خوند که دارای بخش آخر مشترکی در همه بیتهاش بود "شد شد ،نشد نشد" یه جورایی این چهار کلمه کنار هم به آدم آرامش میده و کمی از دست و پا زدن های بیجا آدمو منع میکنه، به همین خاطر رفتم و شعرشو پیدا کردم دیدم با دیگران به اشتراک بزارم شاید استنباط های دیگه هم بشه ازش کرد و من از دونستنش خوشحال میشم . ای دل جهان به کام تو شد شد نشد نشد میرزا علی نقی خان حکیم الممالک متخلص به حکیم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||